جدول جو
جدول جو

معنی مجلس فروز - جستجوی لغت در جدول جو

مجلس فروز
(خُ دَ / دِ)
مجلس افروز. افروزندۀ مجلس. روشن کننده مجلس:
در طبق مجمر مجلس فروز
عود شکرساز و شکر عودسوز.
نظامی.
مرا کاین سخنهاست مجلس فروز
چو آتش در او روشنایی و سوز.
سعدی (بوستان).
و رجوع به مجلس افروز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجلس افروز
تصویر مجلس افروز
آنکه مجلس را به وجود خود روشن سازد، روشن کنندۀ مجلس، در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لِ فُ)
مجلس افروزی. روشن ساختن مجلس:
به مجلس فروزی دلم خوش بود
که چون شمع بر فرقم آتش بود.
نظامی.
و رجوع به مجلس فروز و مجلس افروزی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ اَ)
عمل مجلس افروز. افروختن و روشن کردن مجلس به وجود خویش. مجلس را افروختن. با قدوم خویش مجلس را روشن کردن:
گر همی دعوی کنی در مجلس افروزی چو شمع
پس برای جمع همچون شمعت از خود خورد کو.
سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 443).
شاه بهرام در چنین روزی
کرد شادانه مجلس افروزی.
نظامی.
چون ز خوان ریزه خورده شد روزی
می درآمد به مجلس افروزی.
نظامی.
چند چون شمع مجلس افروزی
جلوه سازی و خویشتن سوزی.
نظامی.
مبین تابش مجلس افروزیم
تپش بین و سیلاب دلسوزیم.
سعدی.
و رجوع به مجلس افروز شود
لغت نامه دهخدا
موجب رواج ملت. موجب رونق کار ملت:
افسرخدای خسرو، کشورگشای رستم
ملت طراز عادل، ملت فروز داور.
خاقانی.
و رجوع به ملت شود
لغت نامه دهخدا
نشست افروز و، باده، سپندار (شمع) آنکه مجلس را بوجود خود روشن سازد مجلس آرا، شراب، شمع، نغمه ایست از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
روشن کردن مجلس بوجود خویش مجلس آرایی: گر همه دعوی کنی در مجلس افروزی چو شمع پس برای جمع همچون شمعت از خود خورد کو. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملت فروز
تصویر ملت فروز
پاترم افروز آنکه باعث رونق کار ملت باشد: (افسر خدای خسرو کشور گشای رستم ملکت طراز عادل و ملت فروز داور) (خاقانی. سج. 189)
فرهنگ لغت هوشیار